گل از نظر مولانا
باز گل لعل پوش میبدراند قبا باز بنفشه رسید جانب سوسن دو تا
بازرسیدند شاد زان سوی عالم چو باد مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما
سرو علمدار رفت سوخت خزانرا به تفت وز سر که رخ نمود لاله شیرین لقا
سنبله با یاسمین گفت سلام علیک گفت علیک السلام در چمن آی ای فتا
یافته معروفیی هر طرفی صوفییا دست زنان چون چنار رقص کنان چون صبا
غنچه چو مستوریان کرده رخ خود نهان باد کشد چادرش کای سره رو برگشا
یار در این کوی ما آب در این جوی ما زینت نیلوفری تشنه و زردی چرا؟
رفت دی روترش کشته شد آن عیش کش عمر تو بادا دراز ای سمن تیزپا
نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تورا
گفت قرنفل به بید من ز تو دارم امید گفت عزبخانه ای خلوت تست الصلا
سیب بگفت ای ترنج از چه تو رنجیدهای گفت من از چشم بد مینشوم خودنما
فاخته با کو و کو آمد کان یار کو کردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا
غیر بهار جهان هست بهاری نهان ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا
یا قمرا طالعا فی الظلمات الدجی نور مصابیحه یغلب شمس الضحی
چند سخن ماند لیک بیگه و دیرست نیک هر چه به شب فوت شد آرم فردا قضا
دیوان شمس مولانا غزل 211
خلـق چـو مـرغابیان زاده زدریـــای جــان