گناه
*گناهت را به گردن شیطان مینداز*
مولانا از زبان ابلیس می گوید:
تو ز من با حق چه نالى؟ اى سليم تو بنال از شر آن نفس لئيم
تو خورى حلوا تو را دنبل شود تب بگيرد طبع تو مختل شود
بىگنه لعنت كنى ابليس را چون نبينى از خود آن تلبيس را؟
نيست از ابليس از تست اى غوى كه چو روبه سوى دنبه مىدوى
چون كه در سبزه ببينى دنبه را دام باشد اين ندانى تو چرا؟
ز آن ندانى كت ز دانش دور كرد ميل دنبه چشم و عقلت كور كرد
حبك الأشياء يعميك يصم نفسك السودا جنت لا تختصم
تو گنه بر من منه كژ مژ مبين من ز بد بيزارم و از حرص و كين
(دفتردوم2725-2718)
*شیطان می کوشد آدمی را به گناه انگیزد*
او بكوشد تا گناهى پرورد ز آن گنه ما را به چاهى آورد
چون ببيند كان گنه شد طاعتى گردد او را نامبارك ساعتى
(دفتراول3840-3839)
*شهوت، منشأ گناه است*
بعد از آن اين نار نار شهوت است كاندر او اصل گناه و زلت است
نار بيرونى به آبى بفسرد نار شهوت تا به دوزخ مىبرد
(دفتراول3698-3697)
*تکرار گناه و اصرار بر آن، روح و شخصیت انسان را تیره و تباه کند*
آفتاب اندر فلك كژ مىجهد در سيه رويى خسوفش مىدهد
كز ذنب پرهيز كن هين هوش دار تا نگردى تو سيه رو ديگوار
ابر را هم تازيانهى آتشين مىزنندش كانچنان رو نه چنين
بر فلان وادى ببار اين سوم بار گوشمالش مىدهد كه گوش دار
عقل تو از آفتابى بيش نيست اندر آن فكرى كه نهى آمد مه ايست
كژ منه اى عقل تو هم گام خويش تا نيايد آن خسوف رو به پيش
چون گنه كمتر بود نيم آفتاب منخسف بينى و نيمى نور تاب
(دفترششم936-930)
چونکه تقصیر و فسادی می رود آن حیات و ذوق، پنهان می شود
(دفترششم3488)
زنگ تو بر تويت اى ديگ سياه كرد سيماى درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها جمع شد تا كور شد ز اسرارها
گر زند آن دود بر ديگ نوى آن اثر بنمايد ار باشد جوى
ز انكه هر چيزى به ضد پيدا شود بر سپيدى آن سيه رسوا شود
چون سيه شد ديگ پس تاثير دود بعد از اين بروى كه بيند زود زود
مرد آهنگر كه او زنگى بود دود را با روش هم رنگى بود
مرد رومى كاو كند آهنگرى رويش ابلق گردد از دود آورى
پس بداند زود تاثير گناه تا بنالد زود گويد اى اله
چون كند اصرار و بد پيشه كند خاك اندر چشم انديشه كند
توبه ننديشد دگر شيرين شود بر دلش آن جرم تا بىدين شود
آن پشيمانى و يا رب رفت از او شست بر آيينه زنگ پنج تو
آهنش را زنگها خوردن گرفت گوهرش را زنگ كم كردن گرفت
چون نويسى كاغذ اسپيد بر آن نبشته خوانده آيد در نظر
چون نويسى بر سر بنوشته خط فهم نايد خواندنش گردد غلط
كان سياهى بر سياهى اوفتاد هر دو خط شد كور و معنيى نداد
ور سوم باره نويسى بر سرش پس سيه كردى چو جان كافرش
(دفتردوم3385-3370)
*گناه، حجاب دیدن حقایق جهان هستی می شود*
آینه ات دانی چرا غماز نیست؟ زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست
(دفتراول34)
*جزای هر گناهی مطابق با آن گناه است*
که به قدر جرم می گیرم تو را این بود تقریر در داد و جزا
(دفتر ششم 937)
فعل تو كه زايد از جان و تنت همچو فرزندت بگيرد دامنت
فعل را در غيب صورت مىكنند فعل دزدى را نه دارى مىزنند؟
(دفترششم420-419)
اى تو سبحان پاك از ظلم و ستم كى دهى بىجرم جان را درد و غم
من معين مىندانم جرم را ليك هم جرمى ببايد گرم را
جون بپوشيدى سبب را ز اعتبار دايما آن جرم را پوشيده دار
كه جزا اظهار جرم من بود كز سياست دزدىام ظاهر شود
(دفترپنجم3994-3991)
*هر گناهی موجب عقوبت شود*
هيچ اصلى نيست مانند اثر پس ندانى اصل رنج و درد سر
ليك بىاصلى نباشد اين جزا بىگناهى كى برنجاند خدا؟
آن چه اصل است و كشندهى آن شى است گر نمىماند به وى هم از وى است
پس بدان رنجت نتيجهى زلتى است آفت اين ضربتت از شهوتى است
(دفترپنجم3988-3985)
*اثر وضعی گناه*
برای افعال و اعمال اختیاری انسان، آثاری قطعی مترتب است، خواه شخص، آن اعمال را با حسن نیت انجام داده باشد و خواه با سوءنیت. و هر گناهی، پی آمدها و تبعاتی الزامی دارد.
شاه چون از محو شد سوى وجود چشم مريخيش آن خون كرده بود
چون به تركش بنگريد آن بىنظير ديد كم از تركشش يك چوبه تير
گفت كو آن تير و از حق باز جست گفت كاندر حلق او كز تير تست
عفو كرد آن شاه دريادل ولى آمده بد تير او بر مقتلى
(دفترششم4869-4866)
*عفو و لطف خدا، آدمی را به گناه برانگیزد*
این مطلب عیناً در مضامین برخی از ادعیة معصومین(ع) نیز آمده است.از آن جمله در دعای ابوحمزه ثمالی که بنا به نقل کتاب مصباح المتهجد و اقبال الاعمال، از امام سجاد(ع) روایت شده است:وَ یَحمِلُنی وَ یُجَرِّ ئُنی علی مَعصِیَتِکَ حِلمُکَ عَنّی و یَدعُونی الی قِلَّهِ الحیاءِ سِترُکَ علیَّ وَ یُسرِعُنی الی التّوثُّبِ علی مَحارِمِکَ معرفتی بِسَعَهِ رحمَتِکَ و عَظیمِ عَفوِک.«بردباری تو مرا بر نافرمانی ات وادار و گستاخ کرده و پرده پوشیت مرا کم آزرم نموده و شناختم به وسعت نعمتت و بزرگی عفوت مرا بر انجام حرام های تو شتاب داده است.»
لطف شه،جان را جنایت جو کند زانکه شه هر زشت را نیکو کند
(دفتر دوم 336)
از غفورى تو غفران چشم سير روبهان بر شير از عفو تو چير
جز كه عفو تو كه را دارد سند هر كه با امر تو بىباكى كند
غفلت و گستاخى اين مجرمان از وفور عفو تست اى عفو لان
دايما غفلت ز گستاخى دمد كه برد تعظيم از ديده رمد
(دفتر پنجم 4096-4093)
آن گنه اول ز حِلمش می جهد ورنه هیبت آن مجالش کی دهد؟
خونبهای جرم نفس قاتله هست بر حلمش دیت بر عاقله
مست و بی خود نفس ما زآن حلم بود دیو در مستی کلاه از وی ربود
گرنه ساقی حلم بودی باده ریز دیو با آدم کجا کردی ستیز؟
گاهِ علم، آدم ملایک را که بود؟ اوستادِ علم و نقادِ نقود
چونکه در جنت، شرابِ حلم خَورد شد ز یک بازیِ شیطان، روی زرد
آن بلا دُرهایِ تعلیم ودود زیرک و دانا و چُستش کرده بود
باز آن افیونِ حلمِ سختِ او دزد را آورد سوی رخت او
عقل آید سوی حلمش مستجیر ساقی ام تو بوده ای، دستم بگیر
(دفتر پنجم 2108-2100)
*به امید توبه و آمرزش الهی گناه مکن*
هین به پشت آن مکن جرم و گناه که کنم توبه درآیم در پناه
(دفتر دوم 1652)
*برخی از گناهان،مقدمه ی تعالی روح می شود*
گناهی که سبب پشیمانی و انگیختگی وجدان شد، تمهیدی است برای تعالی روح.چنانکه امام علی (ع) در حکمت شماره ی (43) نهج البلاغه فرماید: سَیّئَهٌ تَسوؤُکَ خَیرٌ عند اللهِ مِن حَسَنَهٍ تُعجِبُکَ. «گناهی که تو را به اندوه کشد درنزد خدا بهتر است از طاعتی که تو را به خودبینی انگیزد.» مولانا در حکایت خدو انداختن پهلوان مشرک به چهره ی مبارک امام علی (ع) و ندامت و فرجامینش به واسطه ی جوانمردی بی مانند علی (ع) از قول آن حضرت بدان پهلوان گوید:
معصيت كردى به از هر طاعتى آسمان پيمودهاى در ساعتى
بس خجسته معصيت كان كرد مرد نى ز خارى بر دمد اوراق ورد
نى گناه عمر و قصد رسول مىكشيدش تا به درگاه قبول
نى به سحر ساحران فرعونشان مىكشيد و گشت دولت عونشان
گر نبودى سحرشان و آن جحود كى كشيديشان به فرعون عنود
كى بديدندى عصا و معجزات معصيت طاعت شد اى قوم عصات
(دفتر اول 3835-3830)
سیئاتم چون وسیلت شد به حق پس مزن بر سیئاتم هیچ دق
(دفتر دوم 3005)
*بخشایش گناهان به واسطه ی سبقت رحمت الهی است*
فضل حق با اين كه او كژ مىتند عاقبت زين جمله پاكش مىكند
سبق برده رحمتش و آن غدر را داده نورى كه نباشد بدر را
كوششاش را شسته حق زين اختلاط غسل داده رحمت او را زين خباط
تا كه غفارى او ظاهر شود كلهاش را مغفرى غافر شود
آب بهر اين بباريد از سماك تا پليدان را كند از خبث پاك
(دفتر پنجم 199-195)
*تبدیل سیئات به حسنات*
نااميدى را خدا گردن زده است چون گنه مانند طاعت آمده ست
چون مبدل مىكند او سيئات طاعتىاش مىكند رغم وُشات
زين شود مرجوم شيطان رجيم و ز حسد او بطرَقَد گردد دو نيم
او بكوشد تا گناهى پرورد ز آن گنه ما را به چاهى آورد
چون ببيند كان گنه شد طاعتى گردد او را نامبارك ساعتى
اندر آ من در گشادم مر ترا تُف زدى و تحفه دادم مر ترا
مر جفاگر را چنينها مىدهم پيش پاى چپ چه سان سر مىنهم؟
پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنجها و ملكهاى جاودان
(دفتر اول 3843-3836)
جمله ماضی ها از این نیکو شوند زهر پارینه از این گردد چو قند
سیئاتت را مبدَّل کرد حق تا همه طاعت شود آن ماسبق
(دفتر پنجم 2225-2224)
تا حدث در گلخنى شد نور يافت در در و ديوار حمامى بتافت
بود آلايش شد آرايش كنون چون بر او بر خواند خورشيد آن فسون
شمس هم معدهى زمين را گرم كرد تا زمين باقى حدثها را بخورد
جزو خاكى گشت و رست از وى نبات هكذا يمحو الاله السيئات
با حدث كه بدترين است اين كند كش نبات و نرگس و نسرين كند
تا به نسرين مناسك در وفا حق چه بخشد در جزا و در عطا
چون خبيثان را چنين خلعت دهد طيبين را تا چه بخشد در رصد
(دفتر ششم 2701-2695)
رو مکن زشتی که نیکی های ما زشت آید پیش آن زیبای ما
خدمت خود را سزا پنداشتی تو لوای جرم از آن افراشتی
(دفتر دوم 338-337)
خلـق چـو مـرغابیان زاده زدریـــای جــان