انسان از قانون جذب اطاعت می کند به عبارتی از هر جنسی که باشد ازهمان جنس طبیعت قانون جذب می کند اگر از جنس استرس باشد از جنس استرس اطاعت می کند اگر از جنس بدی در بیاید می شود همان جنس بد.و برعکس اگر ازقانون جذب خوبی در بیاید می شود خوبی و بقول مولانا می فرماید ما از جنس فراوانی و بیکرانها هستیم که جنس ما دریا می شود . و طبق قانون جذب  هرکاری را اراده کند خواهد کرد اگر بخواهد نیکو کار شود میشود مادر ترزا . اگر بخواهد قاتل حرفه ای شود می شود بیچه( قاتل معروف در اسلامشهر ورامین در سال 84 یا 85 ) یا اگر بخواهد اسطوره آزادی شود می شود نلسون ماندلا. چرا که این از ژرفای وجود او نشعت گرفته از موحبتهایست که نسبیش گردیده مثل موهبت انتقال تجارب به یک دیگر . ویا موهبت خندیدن یا گریه کردن  که این موهبتها را دیگر جانداران ندارند برای مثال لانه سازی یا انبار سازی مورجه گان همانچه که در 400.000 سال پیشمی سازد همچنان می سازد.

در بیشتر ابیات و اثرات مولانا به غظمت و کرامت انسان بر می خوریم که اگر انسان به اصل و لایتنای و یکتای  خود برگردد. همجنان می شود که می خواهد.

 اینک آن مرغان که ایشان بیضه ها زرین کنند// کرَِۀ تند فلک را هــــر سحرگه زیــــن کنند

چــــــــون بتازند اسمــــان هفتمین میـــدان شود// چــون بخسپد آفتاب و مـــاه را با لیـــن کنند

ماهیـــــانی کندرون جـــان هریک یــــونسیست// گلُبنانی که فلک را خوب و خوب آیین کنند

دوزخ آشامـــان جنت بخش روز رُستخیـــــــــز// حاکمند و نـــــــی دعا دانند و نه نفرین کنند

از لطافت کوهــــها را در هوا رقصــــــــان کنند// وزحلاوت بحرها راچون شکرشیرین کنند

جسمــــــها را جان کنند وجــــــان جاویـــدان کنند// سنـــگها را کان لعل و کفرها را دین کنند

از همـــــه پیدا ترند واز همــــه پنــــــــهانترنــــد// گرعیــان خواهی بیش چشم تو تعیین کنند

گر عیــــان خواهی زخــاک پای ایشان سرمه ساز//زانک ایشان کورمادر زاد راره بین کنند

گر تو خـــــاری همچو خاراندر طلب سر تیز باش// تاهمه خــار ترا همچون گل نسرین کنند

گــــــــر مجـــــــال گفت بـــــودی گفتنیها گفتمــــی// تا که اروح وملایک زآسمان تحسین کنند

                                                                  (730دیوان شمس مولوی غزل)

همیان زرنهاده ومعیوب می خرد// ای عاشقان کی دید که شد ماه مشتری ؟!

امروز می گزید زبازار اسب او // اسپان پشت ریش و یدکهای لاغری

گفتم که: اسب مرده چنین راه کی برد//گفتاکه:راه مانتوان شد به لمتری

کشتی شکسته باید در آبگیر خضر// کشتی چونشکنی تونه کشتی که لنگری*

دنیا چون قنطره ست گذر کن چوپا شکست// با پای ناشکسته از این پول نگذری(دیوان شمس مولوی غزل2976)  *

داستان قرآنی از سوره کهف از ایه 60 تا 80 بیان می کند و همسفر شدن موسی (ع) و خضر که اول خضر کشتی سوراخ مکند بعد ان جوان می کشد و پس از ان ازمردم ده تقاضای خوراک می کند و بعد از ان دیوار خرابه را خضر تعمیر می کند و درهریک از این موارد موسی (ع) شکیبای را از دست می دهد و لب به سوال و اعتراض می گشاید و هر بارخضر به او می گوید که تو طاقت همراهی با من را  نداری. اشاره است برای رسیدن به هدف اصلی. *

   مولانا در جای دیگر حکایتی دارد از این قرار که روزی به مجنون خبر دادند که لیلی در فلان ده امده مجنون چون بی قرار یار بود با اجله یکی از شتران که در منزل داشت افسار باز کرد و به سوی لیلی تعجیل کرد در بین راه مجنون متوجه شد که مقصد خیلی دور نیست ولی از مسیر کم نمی شود . خود را از شتر انداخت و بقول مولانا پایش شکست و چون گوی شد و به مقصد رسید و متوجه شد چه مسیر کوتاه بوده . البته قضیه ازاین قرار بوده که شتر دو سه فرسنگی که می رفته به محض غفلت مجنون بر می گشته عقب چون بچه ای داشته که دل ان پیش بچه بود و دل مجنون هم پیش لیلی . وقتی مجنون خود را پرت می کند پایین هم خود زود به لیلی می رسد و هم شتر به کره اش .  دل هر کدام بینا بین گرفتار بوده که با پرت شدن مجنون رهای نسیب هر دو می شود از این حکایت برداشته  مختلف می شود برداشت کرده. مثلا زن شوهری که هرکدام نوع دیگری هستند. ویاثلایق مختلف و غیره که از این مبحث خارج است. ( سرگردانی به دنبال هدف) اشارهای بود به بیت اخر شعر که :  

دنیا چو قنطره ست گذر کن چوپا شکست// با پای نا شکسته از این پول نگذری